روزی ما هم پیر خواهیم شد 

پیرمردی با پسر، عروس و نوۀ پنج ساله اش زندگی می کرد. دستان پیرمرد می لرزید و چشمانش خوب نمی دید و به سختی می توانست راه برود. شبی هنگام خوردن شام، غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را به زمین انداخت و شکست. 

پسر و عروسش از این خرابکاری پیرمرد ناراحت شدند و گفتند باید دربارۀ پدربزرگ کاری کنیم، وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه ای از اتاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد.


کاظم سعیدزاده هم ,روزی ,میز ,پدربزرگ ,خواهیم ,پیر ,روزی ما ,را به ,پیر خواهیم ,ما هم ,هم پیرمنبع

سلطان محمود و کبک لنگ

۵ عامل بازدارنده در مسیر موفقیت

خانه ای که درکمال شکوه موزه شده است.

چرا در شب ها، دردها را بیشتر احساس می کنیم؟

داستان سیب زمینی

چرا خمیازه مسری است؟

کلیسایی تزیین شده با استخوان انسان ها!

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وب لاگ آتلیه بن سای کاغذ دیواری سفارشی نماپسند دانلود فیلم و سریال باران چت| چتروم باران| گلناز چت|مریم چت|پریا چت (ANIMITION STUDIO) سفارش اینترنتی اتوبوس دربستی ماه جان sonic hero adventure{سونیک قهرمان ماجراجو} سایت ادبی شهید رابع استهبان iranarc12