قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد…

 

یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت: آقا ابراهیم قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله د

ارم…

 

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش…

همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: شما چی میخواین مادر جان؟


کاظم سعیدزاده یه ,  ,آقای ,تو ,فیله ,همینجور ,اومد تو ,جدا کردن ,و جدا ,کردن اضافه‌هاش… ,اضافه‌هاش… همینجورمنبع

سلطان محمود و کبک لنگ

۵ عامل بازدارنده در مسیر موفقیت

خانه ای که درکمال شکوه موزه شده است.

چرا در شب ها، دردها را بیشتر احساس می کنیم؟

داستان سیب زمینی

چرا خمیازه مسری است؟

کلیسایی تزیین شده با استخوان انسان ها!

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش طراحی وب اینجا همه چی هست گروه تحقیقاتی نیروی نهفته وبلاگ رسمی کامیار سعادتمند کینگ فایل روسآ موزیک : سایت دانلود آهنگ های فارسی ایرانی به زبان روسی خرید اینترنتی هر چی که بخوای اجناس فوق العاده مجله اینترنتی پویش