روزی، مهندس ساختمانی، از طبقه ششم میخواست که با یکی از کارگرانش حرف بزند.
خیلی او را صدا زد. اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمیشد! بناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰ دلاری به پایین انداخت. تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند! کارگر ۱۰ دلار را برداشت و توی جیبش گذاشت و بدون اینکه بالا را نگاه کند، مشغول کارش شد.
 بار دوم مهندس ۵۰ دلار فرستاد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش گذاشت.
بار سوم مهندس سنگ کوچکی را پایین انداخت و سنگ به سر کارگر برخورد کرد، در این لحظه کارگر سرش را بلند کرد و بالا را نگاه کرد و مهندس علت کارش را به او گفت.


کاظم سعیدزاده کارگر ,مهندس ,اینکه ,۱۰ ,کارش ,انداخت ,را نگاه ,بالا را ,نگاه کند ,جیبش گذاشت ,کرد ومنبع

سلطان محمود و کبک لنگ

۵ عامل بازدارنده در مسیر موفقیت

خانه ای که درکمال شکوه موزه شده است.

چرا در شب ها، دردها را بیشتر احساس می کنیم؟

داستان سیب زمینی

چرا خمیازه مسری است؟

کلیسایی تزیین شده با استخوان انسان ها!

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

لوازم یدکی تخفیف میاندوآب خبر اپلود عکس مادر مهربان گالری عکس iranarc12 شرکت حمل و نقل و باربریجهان پیمان بار فروش مویک ۲ به صورت آنلاین تخفیف دونی بلاگ خبری فروشگاه اینترنتی پولوتک