مردي كه همسرش را از دست داده بود، دختر سه ساله اش را بسيار دوست ميداشت. دخترك به بيماري سختي مبتلا شد، پدر به هر دري زد تا كودك سلامتي‌اش را دوباره به دست آورد هرچه پول داشت براي درمان او خرج كرد ولي بيماري جان دخترك را گرفت و او مرد. پدر در خانه‌اش را بست و گوشه گير شد. با هيچكس صحبت نمي‌كرد و سركار نميرفت. دوستان و آشنايانش خيلي سعي كردند تا او را به زندگي عادي برگردانند ولي موفق نشدند.
شبي پدر روياي عجيبي ديد. ديد كه در بهشت است و صف منظمي از فرشتگان كوچك در جاده اي طلايي به سوي كاخي مجلل در حركت هستند.


هر فرشته شمعي در دست داشت و شمع همه فرشتگان بجز يكي روشن بود


کاظم سعیدزاده پدر ,فرشتگان ,شمع ,فرشته ,دخترك ,بيماري ,روياي عجيبي ,عجيبي ديد ,ديد ديد ,پدر روياي ,شبي پدرمنبع

سلطان محمود و کبک لنگ

۵ عامل بازدارنده در مسیر موفقیت

خانه ای که درکمال شکوه موزه شده است.

چرا در شب ها، دردها را بیشتر احساس می کنیم؟

داستان سیب زمینی

چرا خمیازه مسری است؟

کلیسایی تزیین شده با استخوان انسان ها!

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شهر دوست داشتنی من اگه دوس داری php یاد بگیری همراه من باش ماڵپەڕێکی تایبەت بۆ پەروەردەبوون ثبت شرکت و برند آژانس هواپیمایی و وقت سفارت طراحی وب سایت و انواع اپلیکیشن |سارین وب خرید و فروش انواع لوله و اتصالات فروش کولرگازی ال جی ارزان دیواری مرکز خدمات تعمیرات مویک 2 هاست بهترین سایت