این یک داستان واقعی درباره سربازی است كه پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه خود بازگردد.

 

سرباز قبل از این كه به خانه برسد، از نیویورك با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت: پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم كه می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.

پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما با كمال میل مشتاقیم كه او را ببینیم.

پسر ادامه داد: ولی موضوعی است كه باید در مورد او بدانید، او در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یك دست و یك پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم كه اجازه دهید او با ما زندگی كند!


کاظم سعیدزاده كه ,خانه ,جنگ ,خواهم ,پدر ,یك ,به خانه ,می خواهم ,پدر و ,من می ,او رامنبع

سلطان محمود و کبک لنگ

۵ عامل بازدارنده در مسیر موفقیت

خانه ای که درکمال شکوه موزه شده است.

چرا در شب ها، دردها را بیشتر احساس می کنیم؟

داستان سیب زمینی

چرا خمیازه مسری است؟

کلیسایی تزیین شده با استخوان انسان ها!

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

رادیو مازند wadegdoub7 Netz فقه و مبانی حقوق اسلامی پرسش مهر آتریساوب بلبرینگ Stellamz page انجام نماشویی باکیفیت هنگه کرمانجی الان بخر تحویل بگیر