کسی که حرف غيرمنطقی و بيهوده ای بزند و با لج بازی روی حرف خودش پافشاری كند ، می گويند " مرغش يک پا دارد "

فرمانرواي جديد​​​​​​​ي به شهر ملا نصرالدين آمده بود و هريک از بزرگان شهر مجبور بودند طبق آداب و رسوم آن زمان ، به ديدن حاکم بروند و برايش هديه اي ببرند . ملا نصرالدين اين کارها را دوست نداشت . اما هرچه بود ، او هم يکي از بزرگان شهر به حساب مي آمد و بايد به ديدن حاکم جديد مي رفت . ملا نصرالدين به همسرش گفت : " يکي از مرغهاي خانه را بگير و بپز تا براي حاکم ببرم ." همسرش مرغي را خوب پخت و در سيني بزرگي گذاشت . دور و بر آن را با سبزي و چيزهاي ديگر تزئين کرد و بعد پارچه تميزي روي غذا کشيد و به دست ملا نصرالدين داد . بوي مرغ ، دل ملا نصرالدين را برد و با خود گفت : کاش حاکم جديدي نداشتيم که مجبور باشم اين غذاي خوشبو و خوشمزه را براي او ببرم . اگر اين جور نبود ، الان با همسرم مي نشستيم و يک شکم سير غذا مي خورديم . اما چاره اي نبود . ملا نصرالدين سيني غذا را روي دست گرفت و به راه افتاد . در راه دو سه بار سرپوش غذا را برداشت و به مرغ پخته نگاهي انداخت . گرسنه اش بود . حتي اگر گرسنه هم نبود ، مرغ توي سيني بدجوري وسوسه اش مي کرد .

فکرهاي جورواجور درباره سهيم شدن در آن غذا از ذهنش مي گذشت . خلاصه بوي خوب غذا کار خودش را کرد و ملا نصر الدين ديگر نتوانست قدم از قدم بردارد . سرپوش غذا را برداشت و يک ران مرغ را کند و به دندان کشيد . لب و دهنش را که پاک کرد ، با خود گفت : اين چه کاري بود من کردم ؟ حالا اگر حاکم بپرسد يک لنگ مرغ چه شده ، جوابش را چه طور بدهم ؟ کاش برگردم و فردا با مرغ پخته ديگري به ديدنش بروم . کمي با خودش فکر کرد و به اين نتيجه رسيد که همان مرغ را به حاکم هديه دهد . 


کاظم سعیدزاده ، ,ملا ,غذا ,مرغ ,حاکم ,مي ,ملا نصرالدين ,و به ,غذا را ,کرد و ,از بزرگانمنبع

سلطان محمود و کبک لنگ

۵ عامل بازدارنده در مسیر موفقیت

خانه ای که درکمال شکوه موزه شده است.

چرا در شب ها، دردها را بیشتر احساس می کنیم؟

داستان سیب زمینی

چرا خمیازه مسری است؟

کلیسایی تزیین شده با استخوان انسان ها!

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

طراحی ویلا انجمن موسیقی شهر بلداجی سی بی سی تی تخصصی در سعادت آباد شهرک غرب تخفیف S.A.M.M.S We will be great together فرانش سئو + مرجع اپل و آی او اس تابش فروشگاه آنلاین